loading...

«اتاق گوشواره»

در راستای خروج از فضای ویروسی و غمبار حاکم، قصد دارم در مورد تئاتر و پیشامدهاش بنویسم. :)) البته فی الواقع که به تعویق افتاده... ١. قضیه از این قراره که یکی از ...

بازدید : 386
جمعه 15 اسفند 1398 زمان : 8:02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

«اتاق گوشواره»

در راستای خروج از فضای ویروسی و غمبار حاکم، قصد دارم در مورد تئاتر و پیشامدهاش بنویسم. :)) البته فی الواقع که به تعویق افتاده...

١. قضیه از این قراره که یکی از دوستای پسرخاله ام که کارگردانی تئاتر خونده، قصد داشت یه نمایش ارائه بده. گویا حالت پایان نامه اینا داره. برای ساخت این نمایش به بازیگر آماتور یا کسی که کلا تجربه‌ی بازی نداشت نیاز بود. به من پیشنهاد دادن و منم پذیرفتم. پسرخاله هم متن نمایش رو نوشته. :))

٢. با وجود این که لزومی‌به وجود سابقه‌ی بازی نبود، تست بازیگری هم دادیم. :/ یه بازیگر معروف - نمیتونم اسم ببرم- این کار رو انجام داد و از من خواست که نقش خواهری رو بازی کنم که در حال غیبت زن برادرش جلوی برادرش هست! منم سمعا و طاعتا گفتم و بازی کردم. وقتی که تموم شد ازم پرسید خواهرشوهری؟ گفتم نه! گفت پس خدا به داد زن برادرت برسه! گفتم برادر ندارم. گفت شوخی میکنی دیگه؟ گفتم تک فرزندم. :)) گفت حیف شد که. اگه برادر داشتی حامی‌خوبی براش میشیدی. گفتم اگه داشتم... همیشه دوست داشتم برادر داشته باشم. اصلا خوش به حالتون که برادر دارید. :(

٣. و نظرش در مورد بازی ام: گفت که سابقا کلاس بازیگری رفتی یا تست دادی؟ این بار کارگردان اجازه‌ی صحبت نداد و گفت ما این رو از سر کتاب و کنکور برداشتیم آوردیم برامون بازی کنه. خیالتون راحت اصلا این کاره نیست. پرسید رشته ات چیه؟ گفتم پزشکی. (نزدیک بود بگم تجربی!) پرسید کدوم دانشگاه؟ گفتم. بعدش یه جمله رو گذاشت جلوم که با حالت‌های مختلف بخونم؛ خوشحال، ناراحت، متعجب، عصبانی، سردرگم،... خوندم. گفت وقتی بازی کردی و بعدش گفتی که برادر نداری حس کردم داری از رفتار شخص دیگه‌‌‌ای الگو میگیری ولی الان مطمئن شدم که خودت بودی. قدرت خلق صحنه و تجسم فضایی خیلی خوبی داری. زاویه‌ی نگاهت به فردی که خیالیه درست طوری بود که انگار یه نفر جلوت نشسته و داری ازش جواب میگیری. اون میوه پوست کنده محشر بود. در کل درک درستی از بازیگری داری، حتی اگه نمیدونی. بازیگری ادا بازی نیست، بیان احساساته. و تو با خوندن اون جمله توی حالات مختلف به اجرات مهر تایید زدی.

(کارگردان جان موقعی که داشتن ازم تعریف میکردن، ویس گرفت و برای همین هم اینقدر دقیق بازگو کردم. ^_^)

٤. قرار بود این نمایش اجرا داشته باشه و عایدیش رو به بیمارستان مفید تقدیم کنیم. (برای کودکان سرطانی.) اساسا عاملی که باعث شد چنین پیشنهادی رو قبول کنم همین بود که توی این کار سهیم بشم، هر چند جزیی.

٥. با بچه‌های بی نهایت خوب و باحال و شادی همکارم. اون چند ساعتی که توی هفته باهاشون می‌گذشت، جزء بهترین ساعت‌های عمرم -تا به حال- محسوب میشه. انصافا کلی حواسشون بهم هست چون من به نسبت بقیه سرم شلوغ تره. از همین تریبون باید اعلام دلتنگی کنم متاسفانه...

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 20
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 18
  • بازدید کننده امروز : 10
  • باردید دیروز : 39
  • بازدید کننده دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 66
  • بازدید ماه : 110
  • بازدید سال : 444
  • بازدید کلی : 10426
  • کدهای اختصاصی